دعا برای همه دوستان

ای خدای مهربان من ، ای که کلید های غیب ،  

تنها نزد توست ، وجز تو کسی آنها را نمی داند . 

ای خدای مهربان من ،  

ای که آنچه را در دریا وخشکی است می دانی 

ای خدای مهربان من ،  

ای که بی اراده تو هیچ برگی از درخت نمی ریزد  

مگر آنکه از آن آگاه باشی 

ای خدای مهربان من ،  

ای  خدای که مرگ وزندگی ما در دست توست 

ای گرداننده چشمها ودلها 

ای اداره کننده شبها وروزها 

ای دگرگون کننده زمانها وگردشها 

حال مرا به بهترین حال مبدل فرما 

و حال تمام دوستان درگاهت 

و تمام دوستان ما 

و تمام آشنایان 

وتمام غریبه های آشنا 

و تمام قریبه های نا آشنا 

همه را به بهترین حال مبدل فرما 

وهمه را در پناه خودت 

شاد وخندان نگه دار 

باشد که ما نیز به یاری تو 

ای خدای مهربان 

در این سال جدید بنده خوبی باشیم .

ساقیا

سـاقیـا آمــدن عیـد مبـارک بــادت 

وان مواعید که کردی مرواد از یادت 

در شگفتم که دراین مدت ایام فراق 

برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت

یا نقلب القلوب والبصار

یا مقلب القلوب والبصار

یا مدبر اللیل والنهار

یا محول الحول والاحوال

حول حالنا الی احسن الحال  

ای گرداننده چشمها ودلها

ای اداره کننده شبها وروزها

ای دگرگون کننده زمانها وگردشها

حال مرا به بهترین حال مبدل فرما  

  

 

  سال ۱۳۸۹برهمگان مبارکباد سالی پرازشادی   

 وخوشبختی برای همه آرزومندم   

 

سر سفره هفت سین ما رو هم دعا کنید  

 

سال نو مبارک  

مگه

مگه تو همونی نیستی که تو قلبم عشقو کاشتی

مگه تو همونی نیستی که یه روز دوسم می داشتی

مگه تو شمدونیا رو،جون به قلبشون ندادی

مگه تو همونی نیستی که افق رو جا گذاشتی

مگه تو همونی نیستی که به چشمام خیره بودی

با یه اتفاق ساده ، دلمو ازم ربودی

مگه تو همونی نیستی که نگات خورشید من بود

پس چرا چشماتو بسته،عینکای تار دودی

مگه تو همونی نیستی که می گفتی گل زردیم

اومدی موندی کنارم،توی پاییز خونه کردیم

مگه تو همونی نیستی که با من هم بازی بودی

برای بودن با هم،بازی رو بهونه کردیم

مگه تو همونی نیستی که با من یه عهدی بستی

گفتی تا آخر عمرت،پای عهدمون نشستی

مگه تو همونی نیستی که از عاشقی می گفتی

گفتی قلبت رو بجز من،رو دلای دیگه بستی

باورم نمیشه حالا،از نگاهم دیگه سیری

باورم نمیشه می خوای،دلتو ازم بگیری

باورم نمیشه امشب،با شکستن یه گلدون 

بری و تنهام بذاری،عهدمونو پس بگیری

پاییزم

خیلی وقته پاییزم،با من غریبی می کنه
دل به امید رسیدن،خودفریبی میکنه
خیلی وقته که چشامو روی جاده جا گذاشتم
خیلی دوست داشتم بمونم،اما لحظه ها نذاشتن
خیلی وقته قلب خسته م،از نبودنت شکسته
تو گلوی پر سکوتم،بغض سنگینی نشسته
خیلی وقته دیگه شادی،توی این دل جا نداره
رفتنت عمریه غم رو،روی قلبم جا می ذاره
خیلی وقته خاک گلدون،تشنه ی یه قطره آبه
دیدن اشکای ابرا،واسه ما مثل سرابه
خیلی وقته دیگه شعرام،رنگ عاشقی ندارن
فقط اون نگاه ساده ات،توی شعرام یادگارن
خیلی وقته من و چشمام،توی غربت بی پناهیم
توی صحن خیس جاده،در پی یه رد پاییم

گم شده ای در فصل پاییز

در تخیلات بی هیاهوی لحظه هایم،  
باد پرده ها را آرام تکان می دهد.  رقص ساعت دیواری،
گذر ثانیه ها را به تصویر می کشد
و در امتدار همه ی بودنها
دلم شور تازه ای در سر می پروراند
دلم آواز باران را زمزمه می کند  دلم نم نم باران را میخواهد
باد ملایمی کوچه های خاکی را در می نوردد
و در خلوتی ساده،
پیام آوران بهار
راه خود را گم می کنند در میان علف های زرد
و دختران بهار ،
هماهنگ با نسیم کوچک نیستند
و با لرزش صدای درختان هم
فصل ِ من شکوفه های بهار را از یاد برده است دختران بهار هم ،
در میان برگ ها
پژمرده خواهند شد
و دختران بهار هم ،
در میان برگ ها
خواهند مرد

دلم آرام باش امشب

دلم آرام باش امشب،چرا از غصه لبریزی
چرا از دوری قلبی،به دامن اشک می ریزی
دلم آرام باش امشب،از این دنیا چه دیدی تو
به یاد عشق ِ دیرینت،دگر امشب چه آوازی؟
دلم دیدی که یارم رفت و تو تنها شدی بازم؟
دلم دیدی که دلبر هم چه سازی کرد با رازم؟
مشو غمگین که در دنیا،مرام عاشقی مرده
دلم تنها ی تنهایی ،دگر نشکن دل نازم
دلم تنها بخواب امشب،هوا نمناک و بارانیست
کسی یادت نبود و نیست،بخواب این خواب پایانی ست
تو می میری دل نازم ،رها خواهی شد از دنیا
به آرامی برو قلبم،بدان این قصه رویا نیست 

نیلوفرآبی

نیلوفران آبی ،
در مردابهای کهن طعمه ی حریق می شوند
و رخساره ی سپیدشان ،
جان به عکس های سوخته می دهد
امشب هم
خبری از باران نیست

پلک می بندم از سیاحت شهر
و از گذرگاه ها نیز
در تلالو نگاه ساحره ای...تابلوهای خاک گرفته ی چوبی،
بر دیوارهای ویران،
خودنمایی می کند !هیاهوی خفاشها در غار،
نغمه ی شور انگیزیست
بر سکوت بیشه ی پایین دست!و کویر...خفته در بستر شنزارهای کهن!پلک می بندم از سیاحت شهر
و از گذرگاه ها نیز
در هیاهوی شب پره ها،
شکیبایی مهتاب،
خاطره ی قرارهای بی فرجام است و رسیدن به آنچه می باید،
کلمه ی بی معناییست!و آغاز ،
تکراریست بر سراب وصل!در میان کوچه های سیاه،
غلت میزند کبوتر سپید خیال
و من،
پلک می بندم از سیاحت شهر
و از گذرگاه ها نیز

چقدر سخته

چقدر سخته که تو چشمای کسی که تموم عشقت رو ازت دزدید

وبجاش یه زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زول بزنی و به جای

اینکه لبریز کینه و نفرت شی!حس کنی که هنوز هم دوستش داری

چقدر سخته که دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر

اوار غرورش همه وجودت لح شده

چقدر سخته که تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش

هیچی به جز سلام نتونی بگی

چقدر سخته که وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه

اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که هنوز هم دوستش داری

چقدر سخته که گل ارزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی

و اون وقت اروم زیر لب بگی گل من باغچه نو مبارک