نیستی

فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که همدردند
شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند

من

من که باز دارم هنوزم ، توی خاطرات می سوزم
یاد ظلم های گذشته ، سیاه کرده شب و روزم
دوست دارم یادت تو سینه ، واسه همیشه بمونه
تو شکست سقف عشقت ، دلم عبرتی بگیره
تا بفهمه توی دنیا ، خیلی از عشق ها غریبه 

 

اشک

اشک به دادم نرسد می شکنم اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم بر لب کلبه ی محصور وجود، من در این خلوت خاموش سکوت، اگر از یاد تو یادی نکنم، می شکنم اگر از هجر تو آهی نکشم، تک و تنها، می شکنم به خدا می شکنم