کاش بودی تا دلم تنها نبود تا اسیر غصه فردا نبود
کاش بودی تا دو دست عاشقم غافل از لمس گل مینا نبود
کاش بودی تا زمستان دلم این چنین پر سوزپر سرما نبود
کاش بودی تا فقط باور کنی بعدتو این زندگی زیبا نبود
کاش بودی تا نگاه خسته ام بی خبر از موج و دریا نبود
عشق من .من در وادی عشق تو در پروازم در اوج آسمان افسانه ایم تورا جستحو می کنم ای ستاره سهیلم تو پر نور ترین ترین ستاره قلبم هستی که من دریافته ام باور کن باورم کن که عاشق تو هستم من آن مرغ زبان بسته ای هستم که نمی توانم بازبان قاصدم عشقم رو به تو نشان
بدهم پس می نویسم که
دوستت دارم
کاش می شدت نگاهت بار دیگر زندگی آغاز کرد
کاش می شد با طلوع چشم تو تا فراسوی زمان پرواز کرد
دلم میخواد قصه بگم اما نه از اون قصه ها
یه قصه ای که توی اون من باشم و توو شما
میخوام ازاون روزی بگم که سردو بارونی بودش
اما نگاه ما دوتا بارونو زیبا میدونست
میخوام ازاون روزی بگم که درکنار هم بودیم
تو پیش من
من پیش تو
میخوام بگم
خدا کنه
که مرغ عشق باز بخونه
گلدون مهرو عاطفه نشکنه سالم بمونه
کاش میتونستیم که بیایم دستامونو به هم بدیم
بیایم و با تیشه ی مهر به خار نفرت بزنیم
میخوام بگم ریشه زدن تو خاک عاشقی خوشه
دویدن تو کوی عشق بردن کاپ دل خوشه
دلم برای کسی تنگ است که همچون کودکی معصوم
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را نثار من می کرد
کسی که در همه جا با من و پیوسته نیز با من بود
کسی که بی من ماند و کسی که با من نیست.
برای آخرین بار نگاهش کردم
بلکه سیر شوم
دیدم اما
باز هم گرسنه هستم.
تنهایی در خون من رنگ نمی گیرد
یاد تو همیشه در ذهنم تداعی می شود
عشق معنای دوست داشتن می شود
زیبایی در صورت تو دیده می شود
بوی گل محمدی از سوی تو روانه می شود
لحظه های زندگیم با یاد تو گذرانیده می شود
نگاه تو آرام بخش دلم می شود
تیک تاک قلبت برایم عشق می شود
چشمان خیره ات را در نگاهم جستجو می شود
پس ای عزیزم آینده ام با توآغاز می شود
باهفت آسمون پرازگل یاس ومیخک
باصد تا دریا پرازعشق واشتیاق وپولک
یه قلب عاشق بایه احساس بی قراروکوچک
فقط میخواد بهت بگه تولدت مبارک
در گهواره از گریه تاسه می رود کودک کر و لالی که منم هراسان از حقایقی که چون باریکه ای از نور از سطح پهن پیشانیم می گذرد خواهران و برادران نعمت اندوه و رنج را شکر گذار باشید همیشه فاصله تان را با خوشبختی حفظ کنید پنج یا شش ماه خوشبختی جز رضایت نیست به آشیانه با دست پر بر می گردد پرستوی مادر گمشده در قندیل های ایوان خانه ای که سالهاست از یاد رفته است خوشا به حالتان که می توانید گریه کنید بخندید همین است برای زندگی بیهوده دنبال معنای دیگری نگردید برای حفظ رضایت نعمت انتظار و تلاش را شکرگزار باشید پرستوهای مادر قادر به شکارش بچه هاشان نیستند
آینه شکسته در مقابلش است...
با چشمان خیره اش به آن نگاه میکند...
شاید تنفر وجودش را فراگرفته...
ولی با این حال خیره به آن شخصی که آن طرف آیینه ایستاده نگاه میکند...
آیا میتواند خود را به اوج برساند...
آیا...آیا میتواند هزاران آیای نهفته در خود را جواب دهد؟...
خیانت پاسخی ندارد؟!....
وجودش را غم فراگرفته...
میتواند به دنبال چیزی بگردد...
به دنبال چیز شادی که سرتاسرش را شاد کند...
غم از دست دادن شادیهایش را جبران کند...
درها به رویش بسته است...
شاید شیطان بخواهد وسوسه اش کند...
او باید وجودش را پاک کند...
شیطان را بیرون براند...
وجودش پاک است...
آلوده گناه جهنمی نمیشود...
فردا...فردا...شاید فردا تفاوت داشته باشد...
باید زندگی ام را تغییر دهم...
به بهترین شکل...
هیچ چیز جز مرگ نمیتواند مانع شود
منو بگو که دلم با فکر کردن به تو خوش میشه.
منو بگو که امیدم به زندگی خیالبافی اینه که به تو رسیدمه.
اه ه ... میگن بعضی موقعها دل آدم میگیره اما
واقعا اگه این دل گرفتنهای کوچکم نبود
هیچ موقع نمیشد زندگی کرد اما
اما من چی منی که همیشه دلم گرفته چی