گر تو پنداری

 

 

گر تو پنداری تو را لطف خدایی نیست, هست


بر سر خوبان عالم پادشایی نیست, هست


ور چنان دانی که جان پاکبازان را ز عشق


با جمال خاک پایت آشنایی نیست, هست


ور تو اندیشی که گاه گوهر اقشاندن ز لعل


از لبت گم بودگان را رهنمایی نیست, هست


ور خیال آری که چون برداری از رخ زلف را


از تو قندیل فلک را روشنایی نیست, هست


ور چنان دانی تو را روز قیامت از خدای


از پی خون چو من عاشق جزایی نیست, هست


ور تو را دردل چنان آید که اندر نیکوان


خوی بد عهدی و رسم بیوفایی نیست, هست


ور همی دانی که بر خاک سر کویت ز حزن


صد هزاران قطره از چشم سنایی نیست, هست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد