من شکستم در خود
من نشستم در خویش
لیک هرگز نگذشتم از پل
که ز رگهای رنگین تو بسته ست کنون
بر دو سوی رود آسودن
باورم کن نگذشتم از پل
غرق یکباره شدم
من فرو رفتم
در حرکت دستان تو
من فرو رفتم
در هر قدمت، در میدان
من نگفتم به ذوالاکتاف سلام
شانه ات بوسیدم
تا تو از اینهمه ناهمواری
به دیار پاکی راه بری
که در آن یکسانی پیروز ست
من شکستم در خود
من نشستم در خویش
سلام ودست عزیز...واقعا خیلی وبلاگتون خوبه..اگه فرصت کردین به منم سری بزنید..در ضمن اگه دوست داشتی تبادل لینک کنیم خبرم کنید..با تشکر موفق باشید