-
دلتنگی
26 آبان 1390 19:35
دلتنگی آمده تا بگوید به یادت هستم اشکهایم جاری شده تا بگویم خیلی دوستت دارم حس و حال مرا خودت میدانی ، آنچه که قلب مرا به این روز انداخته را خودت میدانی تو خودت میدانی چقدر برایم عزیزی ، خودت میدانی و اینگونه مثل من به عشق دیدنم مینشینی در لحظه دیدارمان چه عاشقانه نگاه میکردی به چشمانم وقتی فکر میکنم به آن لحظه نفس...
-
ببین چگونه
26 آبان 1390 19:35
ببین چگونه مرا از خودم جدا کردند غریبه ها که مرا با تو آشنا کردند غریبه های عزیزی که از نهایت ذوق مرا به مستی چشم تو مبتلا کردند مرا به کوه نفس گیر عاشقی بردند و از بلندترین قله اش رها کردند هنوز چشم من از خواب صبح سنگین بود که از میان سیاهی مرا صدا کردند به پشت پنجره سبز و ساده ای بردند و پلک پنجره را رو به باغ وا...
-
کسی را...
17 مهر 1390 12:00
کسی را میخواهم، نمییابمش میسازمش روی تصویر تو و تو با یک کلمه فرو میریزیاش تو هم کسی میخواهی، نمییابیش میسازیاش روی تصویر من و من نیز با یک کلمه … اصلا بیا چیز دیگری نسازیم و تن به زیبایی ابهام بسپاریم فراموش شویم در آنچه هست روی چمنهای هم دراز بکشیم به نیلوفرهامان فرصت پیچش بدهیم بگذار دستهایم در آغوش راز...
-
برای ...
17 مهر 1390 11:58
برای کنار هم گذاشتن واژه ها٬ دست قلمم بیش از آنچه فکر کنی خالی است… و بیش از آنچه فکر کنی احساس می کنم به نوشتن مجبورم ! شاید این هم خاصیت ِ داشتن این صفحه ی مجازی است ؛ میان جاده که می آمدم ، سرم پر از فکر بود فکرهایی از آن دست که به هر نیمه ای که می رسیدم احساس می کردم بیش از این رخصت پیش رفتن ندارم چیزهایی مثل ِِ...
-
بی تو بودن...
17 مهر 1390 11:55
بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته آسمان پر باران چشم هایم بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟
-
گذشته
17 مهر 1390 11:51
گذشته در چشمانم مانده است عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم که نفهمی هنوز هم دوستت دارم
-
میان ماندن..
17 مهر 1390 11:48
میان ماندن و نماندن فاصله تنها یک حرف ساده بود از قول من به باران بی امان بگو : دل اگر دل باشد ، آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد
-
در خویش
17 مهر 1390 11:47
در خویش خستهام!تکرار میشود همهی لحظههای درد دیگر ستارههای یخی نیز رفتهاند ماه از درونِ شب به زمین فحش میدهد تکرار میشود همهچیزی به رنگِ زرد بنگر؛ آغوشِ خنده به رویم شکستهاست از شاخههای درختی که کشته شد “ تابوتِ مردنِ پرواز” زندهاست دیگر همیشگی شدنِ شعر مردهاست
-
دوست دارم...
17 مهر 1390 11:43
دوست دارم تا بگویم : مهربان تا که هست دنیا و دل با من بمان کاش می شد هیچ کس تنها نبود کاش می شد دیدنت رویا نبود گفته بودی با تو می مونم ولی رفتی و گفتی که اینجا جا نبود سالیان سال تنها مانده ام شاید این رفتن سزای ما نبود من دعا کردم برای بازگشت دستهای تو ولی بالا نبود باز هم گفتی که فردا میرسی کاش روز دیدنت فردا نبود
-
زندگی دفتری...
17 مهر 1390 11:42
زندگی دفتری از خاطرهاست یک نفر در دل شب یک نفر در دل خاک یک نفر همدم خوشبختی هاست یک نفر همسفر سختی هاست چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد ما همه همسفریم پس بیایم باهم مهربونتر باشیم به چه مانند کنم حالت چشمان ترا ؟ به غزلهای نوازشگر حافظ در شب ؟ یا به الماس سیاهی که بشویندش در جام شراب ؟ به چه مانند کنم؟؟؟
-
من در این
17 مهر 1390 11:40
من در این مسلخ عشق گرچه قربانی بی مهری یک بت شده ام تو اگر بت شدی و من به پرستیدن تو خوو کردم ... بت تو ساخته دست خودم بود که سازنده بت با همان قدرت سازندگی اش تاب شکستن دارد
-
به که
17 مهر 1390 11:39
به که گویم غم این قصهء ویرانی خویش غم شبهای سکوت و دل بارانی خویش گله از هیچ ندارم نکنم شکوه ازو که شدم بندهء پا بسته و سودایی خویش به کدامین گنه این گونه مجازات شدم همه دم بنالم و سوزم زپشیمانی خویش من از این پس شده ام راوی و گویم همه شب غزل چشم تو و قصهء نادانی خویش.....
-
کاش دنیا ...
17 مهر 1390 11:37
کاش دنیایی بود که در ان صدای شکستن قلبی هیچگاه شنیده نمی شد طعم تلخ جدایی هرگز چشیده نمی شد رنگ زشت خیانت هیچ وقت دیده نمی شد دل بی گناه عاشقی از بی اعتنایی پژمرده نمی شد عدالت و حق عشق واقعی زیر پا له نمی شد مهر و محبت کسی با بی رحمی پس داده نمی شد دست ردی بر سینه پر شوق خواستاری زده نمی شد عشق در سیاه چالی ابدی...
-
نازنین...
10 مهر 1390 11:17
نازنین وقتی که نیستی میدونی چه حسی دارم میدونی از غم دوریت چه حس غریبی دارم؟ مثه حس یه قناری که توی قفس می میره مثه اون نهال کاجی که تو گلدون جون می گیره مثه اون ماهی کوچولو که توی تنگش اسیره مثه اون پرنده ای که زیر بارون پر میگیره مثه حس بچه ای که مامانش جلوش می میره باباشم زودی میره یه زن دیگه میگیره مثه حس بابایی...
-
کاشکی...
10 مهر 1390 11:16
کاشکی الان تو خواب بودم تو رویا یعنی میشه بیدار بشم خدایا؟ بیدارشم و ببینم اینا خوابه یا مثلا حباب روی آبه اما نه این تقدیر شوم منه مثل یه جغد شوم رو بوم منه انگار باید بسوزم وبسازم ا ی خدا جون مرامت و بنازم نمیدونم تا کی ادامه داره تا کی میخواد بلا واسم بباره تا کی باید هی الکی بخندم چشام و رو بدیها من ببندم همه بگن...
-
ببخش منو...
10 مهر 1390 11:15
ببخش منو که باعث عذاب وجدانت شدم ببخش منو که بچگی کردم و خواهانت شدم ببخش که التماس من می لرزونه دل تو رو ببخش که میخوام بدونم هر لحظه ای حال تو رو تو رو خدا ببخش اگه غرورم و جا می ذارم وقتی که اسم تو میاد رو همه چی پا میذارم عزیز من ببخش اگه فراموشت نمی کنم ببخش که تو خیالمم حتی بوست نمی کنم ببخش که نیمه های شب فاصله...
-
ببین...
10 مهر 1390 11:13
ببین خدایی با دلم چه کردی این کارا رو با دل دیگه کردی؟ مثه دل من دلی رو سوزوندی؟ لباس غم به هیچ دلی پوشو ندی؟ هیچکی مثه من نازت و خریده؟ هیچکی با رویای تو پر کشیده؟ میشه بگی چند تا دل و شکستی؟ میشه بگی تو چند تا دل نشستی؟ دین و مرام و اعتقادت اینه؟ دوست دارم عاشقتم همینه؟ دروغ بود هر چی که به من میگفتی؟ همین بود اون...
-
روی ساحل سرخ
10 مهر 1390 11:12
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق تقصیر چشمای تو بود ، وگرنه ما کجا و عشق ؟ سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس عشقمو...
-
وقتی...
6 مهر 1390 11:48
وقتی که خاکم می کنند بهش بگین پیشم نیاد بگین که رفت مسافرت بگین شماره ای نداد یه جور بگین که اخرش از حرفاتون حول نکنه طاقت ندارم ببینم به قبر من نگاه کنه دونه به دونه عکسامو بردارید اتیش بزنید هر چی که خاطره دارم برید و از بیخ بزنید نذارید از اسم منم یه کلمه جا بمونه نمی خوام هیچ وقت تنمو تو گورم بلرزونه برو اتیش به...
-
یکی بود ،یکی نبود
6 مهر 1390 11:46
یکی بود، یکی نبود اون که بود تو بودی ، اون که تو قلب تو نبود من. یکی داشت، یکی نداشت. اون که داشت تو بودی، اون که جز تو کسی رو نداشت من. یکی خواست، یکی نخواست. اون که خواست تو بودی، اون که نخواست از تو جدا بشه من. یکی گفت، یکی نگفت. اون که گفت تو بودی، اون که دوستت دارم رو جز تو به هیچکس نگفت من. حالا یکی با این که تو...
-
نمیشه
6 مهر 1390 11:44
نمیشه یه شب به خاطر نبودنت گریه کنم نمیشه یه شب به یاد خنده هات خسته و افسرده نشم می شه هرشب برای شنیدن صدات یه وجب ازت دوربشم می شه هرشب که تو هرشب کنارمی لحظه ها رو دنبال کنم می شه یاد هر شب و هرشب تا صحر خدا رو صدا کنم نمی شه با هم کنار هم یه شب و تا صحر بدون اخم گذر کنم می خوام از سکوت بی وقفه تو تو غبار لحظه هام...
-
عشق
6 مهر 1390 10:28
عشــق اگــر خـط مــوازی نیسـت،چیسـت؟ یـ ـا کتـاب جملــه ســازی نیســت،چیسـت؟ ! عشـق اگــر مبنــای خلــق آدم اســت پـس چــرا ایـن گـونـه گنــگ و مبهــم اسـت؟ پـس چــرا خـط مـوازی مـی شـود !!! از چـه رو هــر عشـق،بــازی مـی شــود؟ !
-
همیشه
6 مهر 1390 10:25
همیشه در بدترین لحظه ها تنها رها می کنی مراو بدترینِ لحظه ها وقتی است که تو مرا تنها رها می کنی
-
حرف کمی نبود
6 مهر 1390 10:23
حرف کمی نبود قرار ومدار عشق اما چه فایده که نفهمیم یار را ! ای روح های ناب ! دوباره به پا کنید قدری برای اهل زمستان بهار را !
-
از چشم تو
6 مهر 1390 10:22
از چشم تو چون اشک سفر کردم و رفتم افسانه هجران تو سر کردم و رفتم در شام غم انگیز وداع از صدف چشم دامان تو را غرق گنه کردم و رفتم چون باد بر آشفتم و گلهای چمن را در رخت زیر و رو کردم و رفتم
-
مترسک عاشق
16 بهمن 1389 11:38
مترسک عاشق من حتی تعداد گلبرگهای هر گل مزرعه ات را می دانستم می دانستم که ماه هر شب برای کدام گل آفتابگردانت لا لا یی می خواند با تو در شخم بودم . . در بذر افشانی در کاشت . . در داشت و با حیله کلاغها داستان عشق من در برداشت به پایان رسید ! و چون مترسک با شقاوت از یاد رفتم «اثری از نسرین بهجتی »
-
جاده هراز... داستانک
16 بهمن 1389 11:31
جاده هراز ... داستانک زن در کنار جاده املت دلچسبی را به روی گاز پیک نیکی برای خانواده کوچکش فراهم می کرد چرخ زندگی تند چرخید . زن در کنار باغچه ویلای بزرگش ایستاده بود باغبان منتظر دستور خانم برای کشت باغچه بود زن به او گفت برایم گوجه ای بکار که طعم املت دوران جوانیم را در جاده بدهد !؟ «اثری از نسرین بهجتی »
-
قفس
16 بهمن 1389 11:28
قفس صیاد من وقتی میله های قفس را برایم سبز می کشید من حنجره تمام قناری های جنگل می شدم ! وقتی میله های قفس را برایم آبی می کشید من ترانه دو ماهی دریای خزر می شدم وقتی میله های قفسم را سپید می کشید باورم می شد که دماوند در من یخ زده است چرخید و من چرخیدم آنگونه که دلش خواست چرخیدم این بار رنگ زرد را شکل گربه کنار قفسم...
-
بدون چتر
16 بهمن 1389 11:26
بدون چتر من فقط در کوچه ای بن بست در روزی بارانی بدون چتر تو را ملاقات خواهم کرد بدون چتر در زیر باران تا تو اشکهایم را نبینی در کوچه ای بن بست که گریزی از اینهمه بیتابی عاشقانه مرا نداشته باشی «اثری از نسرین بهجتی »
-
قایم با شک
16 بهمن 1389 11:24
گاهی برای آنکه باشی باید بروی ! قایم با شک اینبار نوبت تو بود تو چشمت را بسته بودی یک.....دو.......سه من رفته بودم چشمت را که باز کردی من بودم زیر همان درخت انجیر باران در انتظار من خیس خیس من با یک سبد مهربانی در انتظار تو خیس خیس چشمت را که باز کردی ..... من بودم همه جا ..... همه جا اما من گم شده بودم و برای همیشه...