-
ستاره
16 دی 1388 21:07
دیگه برام ستاره چشمک نزد دوباره تو آسمون آبی که شده پاره پاره ابری شده آسمون دیده نشد ستاره دلم برات تنگ شده کجایی آی ستاره هر شب سر پنجره داد میزنم از حنجره کجایی ای ستاره کجایی ای ستاره همیشه تو ذهنمه او عشق نیمه کاره غریبه ام رو زمین ستاره منو ببین ببین چقدر بی کسم بدونه تو رو زمین ببین چقدر بی کسی واسم سخته ستاره...
-
اگه از تو...
16 دی 1388 20:43
اگه از تو ننوشتم فکر نکن سرم شلوغه... توی زندگی یه وقتا تنهایی رمز عبوره... اگه از چشمات گذشتم فکر نکن عاشق نبودم... مطمئن باش توی دنیا دل به تو سپرده بودم... خیلی سخته بگی میرم وقتی می خوای که بمونی... وقتی می خوای تو خیالت شعرای قشنگ بخونی... من گذشتم از تو اما تو همیشه بهترینی... من همونم که همیشه غم و غصه اش...
-
خاطره
16 دی 1388 20:38
دلم بدجوری هواتو کرده دلم بدجوری هواتو کرده تو غربت ترانه دنبال تو می گرده تنگ غروب خسته و تنها صدات می کنم ای هم آشنا ناز نگاتو به دنیا ارزون نمیدم ستاره ی عشقمو به آسمون نمیدم بیا تو خاطره های خط خطی سراغی بگیر از من پاپتی چه کنم چی بگم از کدوم بهونه دوست دارم رو فقط یه بار بگو عاشقونه اون لحظه حس میکنم تو بهشتم...
-
ای کاش
15 دی 1388 23:12
ای کاش به همان اندازه ای که دوری, نزدیک بودی! ای کاش مرا می دیدی انتظارم را چشمان خسته ام را و شاید آن هنگام باورم می کردی مرا و عشقم را و من دیگر اشک نمی ریختم و تو دیگر اینچنین, غریبه نبودی نمی دانم چه بگویم هر آنچه باید می گفتم, در لا به لای اشک هایم گم شد سالهاست که بغض دلم, ترکیده است سالهاست دچارت شده ام سالهاست...
-
زندگی
15 دی 1388 23:10
زندگی عشق است ، عشق افسانه نیست ، آنکه عشق را آفرید دیوانه نیست ، عشق آن نیست که کنارش باشی ، عشق آن است که بیادش باشی
-
دیوانه ات گشتم
15 دی 1388 23:05
دیوانه ات گشتم ? تو عاشق نبودی خیلی دیر فهمیده بودم. چشم هایت پی دیگری بود ومن این را نفهمیده بودم. درتمام لحظه هایم هیچ کس تنهائیم را حس نکرد آسمان غم گرفت هیچ کس برکه طوفانی ام را حس نکرد. آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سرو سامانیم را حس نکرد
-
بوسه
10 دی 1388 19:08
بوسه هر روز اگر یک بوسه مهمان تو باشم عمری به شیرینی غزلخوان تو باشم با من اگر پیمان نگهداری به یاری من تا نفس دارم به پیمان تو باشم عشق نوشته ی فرمانروای هستی من تا هر چه فرمائی به فرمان تو باشم گر در تو حیرانم بر من ببخشای من دوست دارم که حیران تو باشم حیران چشمان تو بودن رستگاریست بگذار تا حیران چشمان تو باشم
-
نازنینم
10 دی 1388 19:04
نازنینم تو را می ستایم چونکه شایسته ستایشی به معصومیت تمام قدم هایی که روی کوچه های قلب ویرانم نهادی - به اندازه ی دلتنگی های دل کوچکم که هنگامه دوری از تو مهربان سراغ صدایت را می گیرند به اندازه ی تمام مهربانی هایی که در حقم نمودی و به اندازه ی تمام روزهایی که در کناره هم هستیم و خواهیم بود دوستت دارم به اندازه ی...
-
حرفهای عاشقانه
10 دی 1388 18:46
با مداد رنگی روزه آمدنت را نقاشی میکنم و جادهایه رفتنت را خط ختی! کسی برایه من نیست. بیا غلط هایه زندگیم را به من بگو و زیره اشتباهتم را خط بکش.بودنت مثله دریایی مرا در بر میگیرد آنجا که تو هستی،مهیها هم نمیتوانند بییند چه رسد به من..............................!!! کدام صبح میایی؟ کدام چمدن ماله تست؟ کدام دست ترا به...
-
اشک
10 دی 1388 18:26
اشک به دادم نرسد می شکنم اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم بر لب کلبه ی محصور وجود، من در این خلوت خاموش سکوت، اگر از یاد تو یادی نکنم، می شکنم اگر از هجر تو آهی نکشم، تک و تنها، می شکنم به خدا می شکنم
-
عمیق درد در زندگی
7 دی 1388 11:09
آخرین و عمیق ترین درد در زندگی مردن نیس ت بلکه عمیق ترین درد در زندگی نداشتن کسی است که برای تو بتواند الفبای دوست داشتن را تکرار کند و تو از او درس عشق را بیاموزی آری عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست بلکه ساختن سدی بر روی جویباری است که از چشم جاریست و آنچنان این آب در پشت سد باقی می مانـد که مانده می شود و دیگر برای...
-
من در خود شکستم
3 دی 1388 20:50
من شکستم در خود من نشستم در خویش لیک هرگز نگذشتم از پل که ز رگهای رنگین تو بسته ست کنون بر دو سوی رود آسودن باورم کن نگذشتم از پل غرق یکباره شدم من فرو رفتم در حرکت دستان تو من فرو رفتم در هر قدمت، در میدان من نگفتم به ذوالاکتاف سلام شانه ات بوسیدم تا تو از اینهمه ناهمواری به دیار پاکی راه بری که در آن یکسانی پیروز ست...
-
تا بی نهایت
3 دی 1388 20:44
محبوب من به نزد من آی! تا بین بلندیها قدم زنیم. برفها آب شده اند. زندگی از خوابگاهش برخاسته و به دره ها و سراشیب ها جریان یافته، با من روان شو تا ردپاهای بهار را در سبزه زارهای دور دست بجوییم قبل تر ارتفاع فقط برایم ترس افتادن را به همراه داشت؛ بعدها فهمیدم که از هر ارتفاعی به طرز وحشتناکی میترسم. ولی ببین امروز چطور...
-
گر تو پنداری
3 دی 1388 20:36
گر تو پنداری تو را لطف خدایی نیست, هست بر سر خوبان عالم پادشایی نیست, هست ور چنان دانی که جان پاکبازان را ز عشق با جمال خاک پایت آشنایی نیست, هست ور تو اندیشی که گاه گوهر اقشاندن ز لعل از لبت گم بودگان را رهنمایی نیست, هست ور خیال آری که چون برداری از رخ زلف را از تو قندیل فلک را روشنایی نیست, هست ور چنان دانی تو را...
-
آنان
28 آذر 1388 22:20
آنان که گذشته را به خاطر نمی آورند محکوم به تکرارند. امیدوارم خوشتون بیاد نظر یادتون نره
-
عکسهای رویایی
28 آذر 1388 22:14
**** **** اگه گفتم خداحافظ، نه اینکه رفتنت ساده است نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده است خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا.
-
نیستی
28 آذر 1388 22:07
فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم رفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردند همه خود درد من بودند گمان کردم که همدردند شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
-
من
28 آذر 1388 22:02
من که باز دارم هنوزم ، توی خاطرات می سوزم یاد ظلم های گذشته ، سیاه کرده شب و روزم دوست دارم یادت تو سینه ، واسه همیشه بمونه تو شکست سقف عشقت ، دلم عبرتی بگیره تا بفهمه توی دنیا ، خیلی از عشق ها غریبه
-
اشک
28 آذر 1388 21:46
اشک به دادم نرسد می شکنم اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم بر لب کلبه ی محصور وجود، من در این خلوت خاموش سکوت، اگر از یاد تو یادی نکنم، می شکنم اگر از هجر تو آهی نکشم، تک و تنها، می شکنم به خدا می شکنم