نیلوفرآبی

نیلوفران آبی ،
در مردابهای کهن طعمه ی حریق می شوند
و رخساره ی سپیدشان ،
جان به عکس های سوخته می دهد
امشب هم
خبری از باران نیست

پلک می بندم از سیاحت شهر
و از گذرگاه ها نیز
در تلالو نگاه ساحره ای...تابلوهای خاک گرفته ی چوبی،
بر دیوارهای ویران،
خودنمایی می کند !هیاهوی خفاشها در غار،
نغمه ی شور انگیزیست
بر سکوت بیشه ی پایین دست!و کویر...خفته در بستر شنزارهای کهن!پلک می بندم از سیاحت شهر
و از گذرگاه ها نیز
در هیاهوی شب پره ها،
شکیبایی مهتاب،
خاطره ی قرارهای بی فرجام است و رسیدن به آنچه می باید،
کلمه ی بی معناییست!و آغاز ،
تکراریست بر سراب وصل!در میان کوچه های سیاه،
غلت میزند کبوتر سپید خیال
و من،
پلک می بندم از سیاحت شهر
و از گذرگاه ها نیز

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد