با نگاه عاشقانه ات

با نگاه عاشقانه ات

نام مرا صدا میکنی و میگویی که تنها مرا داری !
با نگاه عاشقانه ات راز دلت را میدانم

و میگویم که محرم رازهایت هستم نگاهم کن
 با نگاهت صدایم کن، با صدایت آرامم کن !
نگاهم کن ای عشق تا با نگاه به آن نگاه عاشقانه ات

 احساس خوشبختی کنم!

حرفها تکراری

حرفها که تکراری میشوند،غصه ها که عادی می شوند،شعرها که
بی صدا می شوند وقتی که حتی اتفاقها معمولی می
شوند،بارانها از سر تکرار می بارند و بهارها از سر عادت
گل می کنند
وقتی همة روزهای تقویمت مثل هم می شوند،شنبه با جمعه
فرقی نمی کند،زمستان با بهار، امسال با پارسال
وقتی به آسمان یکجور نگاه
می کنی ، به خودت یکجور نگاه می کنی ، و حتی به خدا

و می خواهی زندگی را سخت نگیری تا زندگی بر توسخت نگیرد،
و لحظه ها روال عادی خودشان را داشته باشند،بهار هر وقت
دلش خواست بخندد وزمستان هر وقت
خواست دلش بگیرد،

رنگ آبی آسمان

امروز همه جا زیباست،آسمان ،زمین ،پرنده ها،گل ها ،سبزه ها و . . .

امروز رنگ آبی آسمان آشناست ، رنگ سبز درخت نمایان است و

 رنگ و روی تو رنگ و رویی دیگر است . . .   

امروز روز عجیبی است ، روزی که انگار یکبار دیگر متولد

 می شوم . روز تولد توست ولی انگار من نیز در همین روز پا به

 این  دنیای فانی گذاشتم . امروز به هر سمت نگاه می کنم گلزاری

 از گل می بینم که گویی تو در میان گلهایش پنهان شده ای . . .

امروز انگار بار دیگر خدا در روحم دمیده تا قدم گذاشتن تو

 را به این دنیا تبریک بگویم و برای هزارمین بار بگویم از صمیم

 قلــــب دوستت دارم . . .

من هیچ نمی خواهم

من هیچ نمی خواهم

تنها صدایت را می خواهم

تاموسیقی سکوت لحظه هایم باشد

نگاهت را می خواهم

تا روشنی چشمهای خسته ام باشد  

وجودت را می خواهم

تا گرمای قندیل آغوشم باشد

خیالت رامی خواهم

تا خاطره لحظه های فراموشم باشد

دستها یت را می خواهم

تا نوازشگر بی کسی اشکهایم باشد 

و تنها خنده هایت را می خواهم   

تا مرحم کهنه زخمهای زندگی ام باشد

آری تنها تو را می خواهم...

چقدر تنها ماندم

چقدر تنها ماندم
برای بوییدن یک گل
برای شنیدن یک صدا
برای خواندن یک شعر
چقدر تنها ماندم ......
برای غرق شدن در یک نگاه
برای یافتن آرامش
یک نوازش
و برای سوختن در شعله عشق
چقدر تنها ماندم .......
چقدر تنها ماندم ...
من دوباره تنها ماندم ....
برگرد ....
من دوباره تنها ماندم ...

مظلوم عشم

مظلوم عشقم گرفتار یار

مثل پرنده هوادار یار

مثل یه سایه به همراه یار

بود و نبودم به دلخواه یار

هرچی که یار گفت دلم گفت بچشم

از گل و خار گفت دلم گفت بچشم

هرجا که یار بود دلم گفت برو

با گل و خار بود دلم گفت برو

رو شد دل من به افسون یار

فکر دل من پریشون یار

گوشه چشمام فقط جای یار

کار دو چشمام تماشای یار

یار اگه جانانه خریدار شد

دل گل سرخ توی بازار شد

آی گل سرخ دل من خار شد

هرچی شد از دست همین یار شد

کاش می شد

کاش می شد سرزمین عشق را

در میان گامها تقسیم کرد

کاش می شد با نگاه شاپرک

عشق را بر اسمان تفهیم کرد

کاش می شد با دو چشم عاطفه

قلب سرد اسمان را ناز کرد

کاش می شد با پری از برگ یاس

تا طلوع سرخ گل پرواز کرد

کاش می شد با نسیم شامگاه

برگ زرد یاسها زا زنگ کرد

کاش می شد با خزان قلبها

مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد

کاش می شد با محبت خانه ساخت

یک اطاقش را به مروارید داد

کاش می شد بر تمام مردمان

پیشوند نام انسان را گذاشت

کاش می شد با تمام حرفها

یک دریچه یه صفا را وا کنم

کاش می شد در نهایت راه عشق

ان گل گم گشته را پیدا کنم