خاطره

دلم بدجوری هواتو کرده
دلم بدجوری هواتو کرده
تو غربت ترانه دنبال تو می گرده
تنگ غروب خسته و تنها
صدات می کنم ای هم آشنا
ناز نگاتو به دنیا ارزون نمیدم
ستاره ی عشقمو به آسمون نمیدم
بیا تو خاطره های خط خطی
سراغی بگیر از من پاپتی
چه کنم چی بگم از کدوم بهونه
دوست دارم رو فقط یه بار بگو عاشقونه
اون لحظه حس میکنم تو بهشتم
اینو بدون سرنوشتم و به نام تو نوشتم
بی تو من کبوتری پر شکسته
تو نیستی کنج قفس تنها نشسته
تو آسمون آبی عشق تو یه ترانه
واسه داشتنت منم اون حس عاشقانه
اگه من جنگل خشک تو ببار
با حضورت سرم یه دنیا بذار
رسوای عشقم بین پیر و جوون
بازم رسواترم کن بدتر از رسم زمون

ای کاش

ای کاش به همان اندازه ای که دوری,نزدیک بودی! 

 ای کاش مرا می دیدی انتظارم را چشمان خسته ام را و 

 شاید آن هنگام باورم می کردی مرا و  

عشقم را و من دیگر اشک نمی ریختم و تو دیگر اینچنین, 

 غریبه نبودی نمی دانم چه بگویم هر آنچه باید می گفتم, 

 در لا به لای اشک هایم گم شد سالهاست که بغض دلم,  

ترکیده است سالهاست دچارت شده ام  

سالهاست می شناسمت

زندگی

زندگی عشق است ، عشق افسانه نیست ، 

 آنکه عشق را آفرید دیوانه نیست ،  

عشق آن نیست که کنارش باشی ،  

عشق آن است که بیادش باشی

دیوانه ات گشتم

دیوانه ات گشتم ? 

 تو عاشق نبودی خیلی دیر فهمیده بودم.  

چشم هایت پی دیگری بود ومن این را نفهمیده بودم.  

درتمام لحظه هایم هیچ کس تنهائیم را حس نکرد 

 آسمان غم گرفت هیچ کس برکه طوفانی ام را حس نکرد. 

 آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سرو سامانیم را حس نکرد

بوسه

بوسه

هر روز اگر یک بوسه مهمان تو باشم عمری به شیرینی غزلخوان تو باشم

با من اگر پیمان نگهداری به یاری من تا نفس دارم به پیمان تو باشم

عشق نوشته ی فرمانروای هستی من تا هر چه فرمائی به فرمان تو باشم

گر در تو حیرانم بر من ببخشای من دوست دارم که حیران تو باشم

حیران چشمان تو بودن رستگاریست بگذار تا حیران چشمان تو باشم

نازنینم

 

نازنینم تو را می ستایم چونکه شایسته ستایشی

به معصومیت تمام قدم هایی که روی کوچه های قلب ویرانم نهادی
 
- به اندازه ی دلتنگی های دل کوچکم که هنگامه دوری از تو
 
مهربان سراغ صدایت را می گیرند به اندازه ی تمام مهربانی

هایی که در حقم نمودی و به اندازه ی تمام روزهایی که در کناره
 
هم هستیم و خواهیم بود دوستت دارم به اندازه ی تمام نم نم های
 
اشکی که بعد از هر خداحافظی از دیدگانم جدا می شود دوستت
 
دارم به اندازه ی تمام شقایق های تازه شکفته دنیا و تمام عاشقان
 
و یار عاشقی و تمام انانی که مست عشقند دوستت دارم

حرفهای عاشقانه

با مداد رنگی روزه آمدنت را نقاشی میکنم و جادهایه رفتنت را خط ختی! کسی برایه من نیست. بیا غلط هایه زندگیم را به من بگو و زیره اشتباهتم را خط بکش.بودنت مثله دریایی مرا در بر میگیرد آنجا که تو هستی،مهیها هم نمیتوانند بییند چه رسد به من..............................!!! کدام صبح میایی؟ کدام چمدن ماله تست؟ کدام دست ترا به من میرساند؟کدام رز ماله من میشوی؟بیا که درده دلم را فقط تو میفهمی


نمی نویسم ..... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی حرف نمی زنم .... چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی نگاهت نمی کنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی صدایت نمی زنم ..... زیرا اشک های من برای تو بی فایده است فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام

خانه خراب تو شدم به سوی من روانه شو سجده به عشقت می زنم منجیه جاودانه شو ای کوه پر غرور من سنگ صبور تو منم ای لحظه ساز عاشقی عاشق با تو بودنم


هرگز متنفر نشو حتی از اون کسی که دوستش داشتی ولی حالا نداری 2) بسیار بخند حتی برای کسی که در بغلش گریه کردی 3) همیشه لبخند بزن حتی به کسی که ازش متنفری 4) نگران نباش حتی اگر دیدی دست رفیقت تو دست دیگریه ?) از دیگران کم انتظار داشته باش 6) ساده زندگی کن ?) دوست خوبی داشته باش چون تنها دوسته که برات میمونه

می دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟ چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی اما اشک رو فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی

اشک

اشک به دادم نرسد می شکنم اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم بر لب کلبه ی محصور وجود، من در این خلوت خاموش سکوت، اگر از یاد تو یادی نکنم، می شکنم اگر از هجر تو آهی نکشم، تک و تنها، می شکنم به خدا می شکنم 

عمیق درد در زندگی

 

 

آخرین و عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست


بلکه عمیق ترین درد در زندگی نداشتن کسی است که برای تو بتواند الفبای دوست داشتن را تکرار کند و تو از او درس عشق را بیاموزی


آری عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست


بلکه ساختن سدی بر روی جویباری است که از چشم جاریست و آنچنان این آب در پشت سد باقی می مانـد که مانده می شود و دیگر برای باگشت دیر است زیرا این سد ویران شده است


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست


بلکه نداشتن دیواری محکم از دیگری که در وجوده تو رخنه کرده تا بتوانی به آن تکیه کنی و او را از خود بدانی، است


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست


بلکه پنهان کردن قلبی ست که به اسفناک ترین حالت شکسته شده است و همچنین


یخ بستن وجود آدمها و بستن چشمهاست


من در خود شکستم

من شکستم در خود


من نشستم در خویش


لیک هرگز نگذشتم از پل


که ز رگهای رنگین تو بسته ست کنون


بر دو سوی رود آسودن


باورم کن نگذشتم از پل


غرق یکباره شدم


من فرو رفتم


در حرکت دستان تو


من فرو رفتم


در هر قدمت، در میدان


من نگفتم به ذوالاکتاف سلام


شانه ات بوسیدم


تا تو از اینهمه ناهمواری


به دیار پاکی راه بری


که در آن یکسانی پیروز ست

من شکستم در خود


من نشستم در خویش

تا بی نهایت

محبوب من
به نزد من آی! تا بین بلندیها قدم زنیم. برفها آب شده اند. زندگی از خوابگاهش برخاسته و به دره ها و سراشیب ها جریان یافته، با من روان شو تا ردپاهای بهار را در سبزه زارهای دور دست بجوییم
قبل تر ارتفاع فقط برایم ترس افتادن را به همراه داشت؛ بعدها فهمیدم که از هر ارتفاعی به طرز وحشتناکی میترسم.
ولی ببین امروز چطور بدون ترس اوج گرفتم و بالا رفتم! ببین چقدر خوشحالم! ببین چقدر شاد و سرخوش ترس را کنار گذاشتم و به پرواز در آمده ام
من امروز شجاعانه روی نوک قله ایستادم. میدانی که! تنها در کنار تو بودن برایم کافی ست. میدانی که! با تو تا آخر دنیا هم می‌آیم؛ هرکجا که باشد! کوله بار سفرم را هم بسته ام... ای عزیزترین! می آیی همسفرم شوی؟
ما آن قدر غربت زده ایم که وقت خداحافظی گریه میکنیم؛
ما هم مثل شاپرکها گاهی هوایی میشویم و تصمیم میگیرم تا بی نهایت برویم؛
ما آنقدر ساده ایم که همدیگر را باور میکنیم؛
ما آن قدر بیگناهیم که لحظه های شیشه ای پنجره را تا آغوش طی میکنیم؛
انتهای کلاممان بذر روییدن میکاریم و ما آن قدر باوفاییم که بلد نیستیم از هم جدا شویم 

 

گر تو پنداری

 

 

گر تو پنداری تو را لطف خدایی نیست, هست


بر سر خوبان عالم پادشایی نیست, هست


ور چنان دانی که جان پاکبازان را ز عشق


با جمال خاک پایت آشنایی نیست, هست


ور تو اندیشی که گاه گوهر اقشاندن ز لعل


از لبت گم بودگان را رهنمایی نیست, هست


ور خیال آری که چون برداری از رخ زلف را


از تو قندیل فلک را روشنایی نیست, هست


ور چنان دانی تو را روز قیامت از خدای


از پی خون چو من عاشق جزایی نیست, هست


ور تو را دردل چنان آید که اندر نیکوان


خوی بد عهدی و رسم بیوفایی نیست, هست


ور همی دانی که بر خاک سر کویت ز حزن


صد هزاران قطره از چشم سنایی نیست, هست

آنان

آنان که گذشته را به خاطر نمی آورند محکوم به تکرارند.  

 

 

 

 

 

امیدوارم خوشتون بیاد نظر یادتون نره

عکسهای رویایی

 

**** 

 

**** 

 

اگه گفتم خداحافظ، نه اینکه رفتنت ساده است نه اینکه می­شه باور کرد دوباره آخر جاده است خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا.