پیداست هنوز شقایق نشدی ...
زندانی زندان دقایق نشدی ...
وقتی که مرا از دل خود می رانی ...
یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی ...
زرد است که لبریز حقایق شده است ...
تلخ است که با درد موافق شده است ...
شاعر نشدی وگر نه می فهمیدی ...
پاییز بهاریست که عاشق شده...
تو این روزای بی کسی هر کی به فــکر خودشـــه
که چــه بریـدم از همـه دلــم فــقط بــه تـو خوشـــه
وقتی تو هستی دلخوشیم،بی خودی پرپر نمی شــه
دلـم بــه بودنــت خوشـه،دلــم بــه دیــدنت خوشـــه
بــه جز تو پای هیچ کسی به فکر من باز نمی شـه
شـب ســیاه بی کــسی بی تــو که فـردا نـمی شــــه
دلــــم بـا دیــدن تــو به آســـمون پــر مــی کــشــه
اگــه بــزاری بـری طــفــلـکی دیــوونه مــی شــــه
من که دلم با دیدنت جون می گیره تــازه می شــــه
بــیا بــیا پــیــشـم بــمـون تـا غــمـهـام پـاک بشــــه
من و تو مثل ستاره زیر یک سقف اما دوریم
برای به هم رسیدن چشم به راه یـــک عبوریم
تو گرفــتار سکوتــی ، من اســیربــی کسی ها
مثل قطره های موجیم وقتی آروم می شـه دریا
واسـه مــن حتی ســتاره رنـگ چـشماتـو نداره
سهممون از عشــق احســاس گل زرد انتــظاره
تو دلامون خونــه کرده حــسی مثل حــس دیدار
ولــی حــرف رو لبامــون همیــشه خدانــگــهدار
چقدر سخته تو چشــمیای کسی که تـمام عشقتو دزدید و به جاش یـه زخمه همیشگی رو قلبت هدیه داد زل
بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت شی حس کنی که هنوزم دوستش داری، چقـدر سخته سرتو باز به
دیــواری تکیه بدی که یک بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده، چقدر سخــته تــو خیالت ساعت ها
باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچی جز سلام نـتونی بگی،چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های
اشک گونه هاتو خیس کـنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوستش داری، چقدر سختــه گــل
آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی و اون قدر آروم زیر لب بگی گل من باغچه نو مبارک
بهم بگو دلت میاد باز بـــری تنهام بـــــزاری
بهار بیاد و من برات از لب کاریز بخـــونم
اگــه بــری دلواپــسم ، میشکنـم از نبـودنـت
دستای سـردم تا ابـد جایـی نـــداره رو تنــت
تنــهام نــذار دلـــت مـــیاد کـــنار من نباشـــی
حالا که من دوست دارم نـگو نیخوای جداشی
اما اگــر عاشـقمی تا آخـــــــرش بمــون بــرام
خداحافظی کن با همه فقط به من بگو ســلام
دوری را دوست دارم هر چند که دلتنگ و غریب میشوم اما وقتی دوباره با یک بغل
مهربانی در میگشایی و صدایم میکنی، دلم مثل یک کهکشان وسیع میشود.
شب را بخاطر تو دوست دارم که تا تولد سپیده صبح، دلواپس نیامدنت باشم. کسی
که عاشق باشد میداند که تمام طعم عشق به دلشورههای شبانه است. دوست
دارم همیشه شبها تو را کم داشته باشم، تا وقتی چشم بر روی هم میگذارم
خوابت را ببینم و چشم که باز میکنم در صبحی دوباره تو را به نظاره بنشینم
یه مسجد ، وسط دو تا مثلث اسیره
یه کودک ، زیر چکمه سیاهی می میره
یه ضجه ، توی آسمون شب پر می گیره
یه مادر ، دوباره ناله رو از سر می گیره
گلوله ، سینه ی برادرم رو می دره
شهادت ، کفن گلی می شه که پرپره
قلب اون ، روی خاک افتاده اما می زنه
کسی که ، تن پاکش روی دستای منه
شتاب کن برادر وقت شهادت منه
وقت گذشتن از خود ، وقت نجات میهنه
سلاح من سنگ منه
می شکنه شیشه ی شبو
فریاد من مثل تبر
می کنه ریشه ی شبو
برخیز ای مسلمان باید که مثله طوفان
کشتی شب رو بشکنیم
دانلود آهنگ یه مسجد با حجم 2 مگابایت کیفیت 64 kb
پسورد فایل فشرده:www.3eke.ir
بسـم اللـه الرحـمن ارحیـم
انا انزلناه فى لیلة القـدر
و ما ادریک ما لیلة القـدر
لیلة القدر خیر من الف شـهر تنزل الملائکه و الـروح فیـها باذن ربهم من کل امر سلام هى حتى مطلع الفجر
حرف بین ما نگاه بود
عشق رو نقاشی میکردیم
نقش ما خورشید و ماه بود
سوختم و سوختم و ساختم
هر چی داشتم به پات باختم
کاش تو رواز روز اول مثل امروز می شناختم
آخه عشق یعنی شکستن عاشقانه سر سپردن
دل سپردن به سرابه
پنجره
پنجره باز و بسته کن
یاد هوای ابری و
ابرهای دل شکسته کن
پنجره باز و بسته کن
یاد پرنده آسمان
نسیم ریشه بسته کن
در پی پاره تنم
زخمی و دربه در منم
لالام و در سکوت خود
بر سر و سینه می زنم
روزی نمی رسد که من
به دوری تو خو کنم
خواب تو را عزیز من
چگونه آرزو کنم
روی ماه دستمال نمدار می کشم
نوک قاشق، آسمونو می چشم
می پاشم ستاره ها رو سر رات
که بیای قدم بذاری رو چشم
شبا رو جمع می کنم تا می زنم
رنگ روغنی به فردا می زنم
همه تلخیارو دور می ریزم
طعم شیرینی به دریا می زنم
واسه اومدنت برنامه هاست
همه جاده ها آب پاشی میشه
نوک هر پرنده ای شاخه گلی
کف رودخانه هامون کاشی میشه
یه حساب تازه ای باز می کنم
شکل ماهتو پس انداز می کنم
در پس پرده پلکهایم که پنهان می شوم،
اول ستاره ای از آنسوی سیاهی سبز می شود،
بعد دست ترانه ای آستین سکوتم را می کشد،
بعد نامی برایش انتخاب می کنم و بعد،
رگبار بی امان... خاتون!
دلم می خوسات شاعر ِ دیگری بودم!نه شبیه شاملو ( که شهامت تکلم ترانه را به من آموخت!)
نه همصورت سهراب (که پرش به پر پرسشی نمی گرفت!)
و نه حتا، همچشم فانوس ِ همیشه فکرهایم : فروغ فرخزاد!
دلم می خواست شاعر دیگری باشم!می خواستم زندگی را زلال بنویسم!
می خوساتم شعری شبیه آوازِ کارگران ساختمان بویسیم!
شعری شبیه چشمهای بی قرار آهو،
در تنگنای گریز و گلوله...
می خواستم جور ِ دیگری برایت بنویسم!
می خواستم طوری بنویسم که برگردی!
باید قانون قدیمی قلبها را نادیده گرفت!
باید دهان هر کسی را که گفت: « دوری و دوستی» گِل گرفت!
باید به کودکان دبستان ستاره گفت:
جواب یک و یک همیشه دو نمی شود!
آه! معنای یکی شدن
نیمه سفر کرده!